آه ای تو..ای همه ی نیمه ی من!
میخواهم خیس اشک های تو باشم...میخواهم در پهنای بازووانت قدم بزنم
زیر چنارهای خیال و خرمنی از گلهای مخمل.
میخواهم بر روی ایوان رویاهایت بنشینم وخیره بر
دوردستها با خیال تو چای داغ بنوشانم.
میخواهم سایه روشن نگاههای خیره ات را طولانی تر کنم
وبامداد قرمز طراحی ام برایت دریایی بکشم بس کوچک
اما عمیق با قایقی آبی وقایقرانی که چشمهایش شبیهه تو باشد
وبازووانش مامنی گرم و عمیق باشد برای خواب نیم روزی ام.
میخواهم بدوم با تو و با دستانت در این پهنه که در آن
درختان زیتون دیگر طعم تلخ مرگ نمی دهند..
میخواهم بدوم با تو زیر بادهای طغیان گر تا رسیدن به گردنه های کابرا..
میدانم مثل همیشه میترسی از باد.. ازشب...
اما نترس!! ..دستانت را به موهایم گره زدم
تامبادا باد یا همین کولی های آنور زیتون زار لمحه ای تو را از من دور کنند.